کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

جل الخالق

سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۴۵ ب.ظ

 شکارچی و سگ

  از وقتی وارد فروشگاه شدم با دیدن فروشنده میانسالی که با موهای جوگندمی  پشت میز نشسته بود و روزنامه مطالعه می کرد فکرم مشغول شد . دیگر ذهنم روی ابزار و ادوات شکار و ماهیگیری که داشتن شان همیشه برایم وسوسه انگیز بودند متمرکز نمی شد.می خواستم بدانم کی و کجا این بنده ی خدا را دیده ام . مرد مودب و کت و شلوار پوشی که خیلی رسمی و محترمانه حرف می زد . با نیمی از ذهنی که همچنان درگیر شناسایی بود یک بسته ساچمه ی تفنگ بادی چهارونیم برای نشانه زنی های اوقات فراغتم گرفتم و اسکناس ها را تقدیم کردم و غفلتن از زبانم پرید :

« ببخشید هم قیافه ی شما و هم صداتون برام آشناست اما نمی دونم کجا زیارتتون کردم ؟!» .

در حالیکه سرم را کمی بالا گرفته بودم تا صورتش را بهتر درنظر داشته باشم فروشنده لبخند ملیحی زد و گفت :

« خیلی جاها می تونسته باشه ! » 

از این پرسش بی مقدمه ام شرمنده شدم و با عذرخواهی از فروشگاه آمدم بیرون . قدم به پیاده رو که گذاشتم هنوز چهره و تُن صدای مرد با سلول های خاکستری مغزم برای به یاد آوری در جدال بودند .

هنوز از فروشگاه مسافت زیادی دور نشده بودم که بنر بزرگی که باد یک سمتش را پاره و معلقش کرده بود توجه ام را جلب کرد . همایش روز سعدی اش را به زحمت در میان سیلی های باد به بنر تاریخ گذشته توانستم بخوانم . کمی که جلوتر رفتم انگار مرا هم کسی با سیلی از خواب بیدار کرده بود . تازه به یاد آوردم که یکی از مدعوین و سخنران ها همین " آقای فروشنده " بود که با عنوان استاد دانشگاه و رئیس اداره ی محیط زیست پشت تریبون آمده بود .آن روز من هم به دعوت یکی از دوستان که از عوامل برگزار کننده بود دعوت بودم .

این بار انگار از چاله در آمده و درون چاه افتاده بودم . سعدی شناس ، رئیس اداره محیط زیست ، واااای خدای من " فروشنده ی لوازم شکار و ماهیگیری " !!!

حالا با این کشف ام نمی دانستم با پرتقال و پرتقال فروش چه کنم ؟!!!!

+ پ ن : دوستانی که برای اولین بار این جا را می خوانند دوست دارم blog.ir را به شما معرفی کنم . به شخصه سرویس های فارسی مختلفی را با یکدیگر مقایسه کرده ام اما می توانم بگویم امکانات "بلاگ بیان" تنوع بیشتری دارد و قابل ارتقاء هم است . این سرویس برای ثبت نام با دعوتنامه عضو می پذیرد در صورت تمایل ایمیل تان را در بخش نظرات درج کنید تا از طریق سایت بیان برای شما دعوتنامه ارسال شود .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۱۰
مهران مهرگان

نظرات  (۲)

سلام دوست گرامی
وبلاگتون رو دوست داتم
اگه مایل به تبادل لینک هستید اطلاع بدید لطفا 
پاسخ:
سلام دکتر
خوش آمدی !
۰۳ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۲۲ شاعرشنیدنی ست
ظاهرا هم که چه آدم بی ریایی بوده که نیومده با دک و پز بگه من فلانیم
غلام همت آنم که زیرچرخ کبود/زهرچه رنگ تعلق پذیردآزادست
به روزم
پاسخ:
رئیس محیط زیست و فروشگاه لوازم شکار ؟!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">