آقای نوبلیست حالم خوش نیست ... مدارا کن
امروز رفتم سراغ کتاب هایی که توی محل کارم انباشته شده اند. کشوی دراور را بیرون کشیدم . از مجله ی محبوبم داستان همشهری تا پاتریک مودیانو و جعفرمدرس صادقی و ... همه چشم انتظار بودند. اما این دلمشغولی های آخر سال و دلشوره های داشتن و نداشتن ...
بالاخره صبح در فرصتی که پیش آمد مجموعه داستان "زیبا" نوشته ی لودمیلا ـ هر چه زور می زنم فامیلش را به یاد نمی آورم ـ را خواندم . داستان های خوب و تاثیرگذاری داشت . داستان هایی که در عامل " اتفاق های پیش بینی نشده " مشترک بودند . اتفاق هایی که شاید در لحظه ی وقوع ناگوار بودند اما باعث پیش آمدهای نیک و دلخواهی در آینده می شدند .
خوب نبودم و نیستم . این ناخوشی نمی گذارد تمرکز داشته باشم . صاحب کارم هم فهمیده بود حوصله ندارم . خواستم کتاب دیگری دست بگیرم . " خیابان بوتیک های خاموش " از نویسنده ی برنده نوبل . پاتریک مودیانو . اما در همان چند صفحه ی اول ماندم ـ کارگاهی که به فراموشی دچار شده و دنبال هویت اش می گشت ـ هرچند گهگاه این نوبلیست ها خواننده را از خواندن آثارشان نا امید می کنند اما انگار این یکی چنین نبود ...
مطمئنم می خوانمش . با همین حال خراب ...
.
.