بدرود ... بدورد زندگی !
این روزها معنی سوء تغذیه را بهتر می فهمم. چون به عین آن را می بینم و لمس می کنم. امروز وقتی خانم خانه خواست که به اوضاع و احوال خانه رسیدگی کنم و کمی خواروبار تهیه کنم ناگهان پرده ای از پیش چشمانم برداشته شد و فهمیدم در این چند سال گذشته چه بلایی سرمان آمده و به تدریج چه چیزها از سفره ی پر برکت مان حذف شده است. الان که این کلمات را این جا رج می کنم فراغت بعد از شام نخورده است. تنها چیز قابل اعتنا در خانه پنیر و کره ی پاستوریزه ی داخل یخچال بود و دو عدد نان بربری که تازه خریده بودم. من آقای پسر چند لقمه ای خوردیم اما خانم خانه برای اعتراض لب به غذا نزد و کلی متلک بارم کرد.
چند روزی است که برنج مان تمام شده و از گوشت و دیگر مایحتاج خبری نیست. و شکم مان را با سیب زمینی و تخم مرغ و چیزهایی از این دست پر می کنیم. به سوپری محل که رفیق ام است کلی بدهکارم و دیگر روی آن را ندارم که دوباره از او نسیه خرید کنم. بدهی دوستی را که مدتی است از او قرض گرفته ام و چند روز پیش اعلام نیاز کرده نتوانسته تهیه و پرداخت کنم . قسط بیمه اتومبیل ام عقب افتاده. و بدتر از همه این که یک پاپاسی هم ته جیبم یافت نمی شود. امروز تازه چهارده روز از آبان گذشته و تا پایان ماه و گرفتن چندغازی که باید دو دستی تقدیم طلبکارها کنم دو هفته باقی مانده است .
با این اوضاع و احوالی که می بینم بعید است در آینده ی نزدیک وضعیت اقتصادی مان بهترشده و بتوانیم یک زندگی حداقلی برای خودمان مهیّا کنیم .
پس بدرود گوشت قرمز و ماکیان ! بدرود ماهی تازه . بدرود لبنیات . بدرود میوه و سبزیجات. بدرود میوه های فصلی ....
بدرود رخت و لباس نو ! بدرود مسافرت و گردش . و تلخ تر از همه بدرود کتاب های مورد علاقه ... بدرود زندگی !