کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

  هنوز ازجواب درخواستی که برای تسهیلات مالی داده ام خبری نیست. نمی دانم اصلن به موضوع و طرحی که ارائه کرده ام ترتیب اثر می دهند یا نه ؟ چیز خاص و پیچیده ای نیست . یک کار تو حوزه ی صنایع دستی که نیاز به ابزار و مواد اولیه دارد. این ماه به خاطر عقد کنان داداشم نشد که برای تهیه ی ابزار هزینه کنم. کلی هم برای خرید لباس و کادو قرض گرفته ام که باید تا قبل از عید برگردانم. با این حال نگران مراسم عقدکنانم. هدیه ام درخور داداشم نیست ولی برای همان مقدار هم دچار مشکل شدم. امیدوارم زندگی خوبی در پیش داشته باشند. خانواده ی همسرش خانواده ی خوب و فهمیده ای هستند. تمام شرایط داماد و خواسته های دخترشان را قبول کرده اند که ازدواج شان ساده و بدون تشریفات و هزینه ی اضافه برگزار شود. عقد و عروسی را با تعداد محدودی و یک جا خلاصه کرده اند. امیدوارم جشن به خوبی برگزار شود.

  برای خودم چیزی نخریدم. همان لباس هایی که داشتم. امشب تا دیر وقت در حال اتو کردن پیرهن و شلوارم بودم. و کمی هم وقت گذاشتم برای گره زدن کروات. سال هاست که گره نزده ام و فراموش کرده بودم.

  سال نود چهار رو به پایان است. یازده ماهی که به سختی گذشت. امیدوارم نود و پنج گشایشی در کارها پیش بیاید و سر و سامانی بگیریم .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۵
مهران مهرگان

  دلم می خواهد برای یک شب سیر بخوابم. صبح دیر از خواب بیدار شوم. و در طول روز بی خوابی آزارم ندهد.

  امشب با خودم قرار گذاشته بودم مقدار بیشتری از رمانی را که در دست دارم بخوانم. اما زور خستگی بیشتر است و میل به خواب مرا به سوی رختخواب می کشاند.

  چقدر این سررسیدی که سجاد به من داده دوست داشتنی است و میل به نوشتن را در من دوچندان می کند. کاغذ کرم رنگ و مرغوبش حس خوبی در من ایجاد می کند و قلم خودنویس یوروپن کنار آن باز وسوسه انگیز است.

  چقدر سعی کردم که این دفتر را با نظم و ترتیب بیشتری سیاه و پر کنم و گاه قوه ی تخیل بیراهه می رود و نیاز است افسارش را گرفته و به راه بیاورم که این باعث کمی خط خوردگی در بعضی از صفحات شده است.

  مثل کودکی که اسباب بازی مورد علاقه اش را دیده باشد فعلن قید خواب را زده ام و نشسته به خاطره بازی ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۴
مهران مهرگان

   چند هفته ای است که در حال فکر کردن روی کار دوم هستم . کاری که در کنار مغازه داری انجام بدهم. یعنی یک کار تولیدی کوچک و جمع و جور که بشود در خانه و یک فضای مختصر انجامش داد. برای تامین هزینه ابزار و مواد و اولیه مشکل دارم. به چند بانک سر زدم ولی به در بسته خوردم . نه حساب پر و پیمانی داشته ام و نه گردش مالی به درد بخوری. هیچ مدرک بانک پسندی هم ندارم. برای همین موضوع گرفتن یک وام دو سه میلیونی شده مکافات. ناامید نیستم. چون این کاری را که در نظر دارم خیلی دوست دارم . و پیش از این انجامش داده ام. ابزارهایی را که در خانه ی پدری و گوشه کنار پخش بودند جمع کرده ام و دستی به سر و روی شان کشیده ام. امیدوارم حدااقل در سال نود و پنج این کارم سر و سامان گرفته باشد و حتی بتوانم از کار مرغ فروشی خلاص شده و لااقل صاحب یک هنری بشوم . به امید خدا !

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۰۸:۳۷
مهران مهرگان

  قابل توجه دوستانی که این مرثیه سرایی ها را دنبال می کنند.

 با توجه به این که در این چند روزی که دنبال کار گشتم،هیچ کاری با دستمزد بالاتر از پانصدهزار تومان پیدا نکردم و به دلیل تماس های پی در پی صاحبکار قبلی و زبان بازی ها و هزار و یک ترفند دیگر دوباره به شغل شریف مرغ فروشی برگشتم و مشغول خدمت رسانی به هم محلی ها و مشتری های عزیز هستم. از این به بعد سعی خواهم کرد سفت و سخت تر به همین کار کم درآمد بچسبم و نگهش دارم که به قول معروف " مسجد جای گو.... دن نیست ." و اگر ماه ها و سال ها بیکار و گرسنه بمانی کسی حتی تُف کف دستت نمی اندازد .بیکاری بد دردی است .

+ رونوشت به تمام عزیزانی که نگران بیکاری بنده بودند و در طول روز و شب های بیکاری با من حقیرابراز همدردی کردند .

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۷
مهران مهرگان

  چند نفر به من زنگ زده اند و برای برگشتنم به مغازه واسطه شده اند.با آن شرایط کاری و آن حقوق اصلن دلم نمی خواهد کار کنم. صبح تا شب در مغازه باشی و به هیچ کار دیگری نتوانی برسی آزار دهنده است . نه زندگی ، نه تفریح . تامین مالی هم که نیستم . الان چند سالی که در این مغازه کار می کنم هنوز نتوانسته ام نیازهای خانه زندگی را درست و حسابی تامین کنم.

  دو روز از سرکار نرفتنم نگذشته که جناب همسر در این دو روز روزگارم را سیاه کرده است. از تهدید به جدایی گرفته الی آخر. خانم برای همه مشاور است و به ما که می رسد ... چه بگویم ؟! در این دو روز به خاطر بدهی ها و تنگنای مالی آب خوش از گلویم پایین نرفته و مدام در استرس آینده و سرنوشتی که در انتظارم است در تب و تابم و از طرفی هم نیش و کنایه های این زن .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۶
مهران مهرگان

  از همین امروز صبح شروع کردم. باید به فکر کار جدید باشم. اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که به موسسه ی کاریابی که نزدیک خانه بود سری بزنم. جلوی دفتر موسسه که رسیدم خلوت و سوت و کور بود. آقای شیک و مرتب کت و شلوارپوشی انتهای دفتر پشت کامپیوتر نشسته بود . بعد از احوالپرسی خیلی سریع  سر اصل موضوع رفتم. بنده ی خدا مِن مِنی کرد و سر رسیدی را باز کرد.و پرسید :چه کارهایی بلدی ؟

: همه کاری کردم. کلی از این شاخه به آن شاخه پریدم ...

: چند سالته ؟

جواب دادم : « چهل ».  با شنیدن چهل سال پس زد و دفتر را بست . 

: متاسفم برای این کار شرایط سنی تعریف کردن . معرفی کردنم بیهوده ست . قبول نمی کنن .

 وادامه داد که متولدین شصت و سه به بعد را می خواهند و این جا بود که حس پیری بیشتر به سراغم آمد و موهای سفید شده ام پیش چشانم مجسم شد.انگار برای مراجعه های بعدی باید مویی رنگ کنم و مثل ورزشکارها صغر سن بگیرم ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۰۹:۳۹
مهران مهرگان

 

   امروز صبح قضیه ای پیش آمد که اگر خدا بخواهد کار مرغ فروشی را می بوسم و می گذارم کنار. هنوز برای آینده ی کاریم تصمیمی نگرفته ام و این نامهربان همسر را نگران کرده. از صبح که با ناراحتی از مغازه آمدم بیرون، جواب تلفن های صاحب کارم را نداده ام. دیگر واقعن از وضعیتی که به مغازه حاکمِ حالم به هم می خورد و توان ادامه را ندارم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۲۳:۵۹
مهران مهرگان

   مطمئنم قبل از سفر موهای سرم را می تراشم و مثل یک بنـــده ی تقصیرکار راه می افتم به سمت بارگاه سلطان!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۶
مهران مهرگان

  دارم به این قضیه فکر می کنم که چطور می شود دل را به دریا زد و راه افتاد به سمت طوس. به سوی خراسان. یکی دو روزه رفت و برگشت. با یک کوله ی سبک. که نیاز نباشد شب درهتل و یا مسافرخانه ماند. شب تا صبح حرم بود و فردای آن روز برگشت.

  باید هزینه ی رفت و برگشت با اتوبوس را محاسبه کنم. خورد و خوراک را می شود یک جوری سر کرد.اصل قضیه طلبیدن آقاست. پول سفر و اراده اش هم مهیا می شود...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۶
مهران مهرگان

  دیروز با دیدن مستندی از احد عظیم زاده ـ منظورم زندگی احد عظیم زاده ای که بزرگترین صادرکننده ی فرش ایران است ـ تحت تاثیر قرار گرفتم. مستندی از زندگی او و روایت خود او از دوران طفولیت و مصائبی که با آن دست به گریبان بوده تا اکنون که خودش یک پاغول صنعت فرش است.

  از ورشکستگی اش در میانه ی راه گفت، آن زمان که کل سرمایه اش را در معامله ای بالا می کشند و او آنقدر مستاصل می شود که می خواسته ماشینی تهیه کرده و به مسافرکشی بپردازد. با همه ی گرفتاری و دلتنگی رو به مشهدالرضا می نهد و درخواست یاری و مدد از سلطان ابالحسن علی بن موسی الرضا می نماید. و در ادامه و بازگشت از سفر معنوی چندی نمی گذرد که حاجت روا شده و بخت دوباره به او رو می آورد.

  غرض از این همه روده درازی می خواستم بگویم چقدر دلم می خواهد چند روزی یکه و تنها رو بگذارم به سمت مشهد و بروم به پابوس سلطان غریب نواز ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۸
مهران مهرگان