کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

باید بروم سراغش . باید بپرسم . نه ! نمی شود .  به چه بهانه ای از او با آن قیافه ی خفن اش بپرسم اوضاع کاسبی ات چطور است .

بارها دیده ام . با چشم های خودم . سرش شلوغ است . ساعت کاری آن ها بعد از ما شروع می شود . وقتی من و سوپری بغل دستی ام مصطفی برای ناهار و استراحت می رویم . نانوایی نبش کوچه هم موقع ظهر پخت ندارد و محل خلوت است .

ابزار کارش یک خط تلفن است که حتم دارم اعتباری است و هر وقت اراده کند می اندازد دور و یک شماره جدید می زند تنگ گوشی اش . چند روزی اذیت می شود و چند تایی سرگردان . اما مشتری ها آنقدر پر و پا قرص محتاج اند که دوباره می آیند سراغش . حتی اگر آب شود و برود زیر خاک .

مشتری هایش درد را به درد بی درمان دیگری می سپارند . باید سر حرف را یک طوری باز کنم . باید بپرسم اوضاع کاسبی اش چطور است . باید کمی بیشتر زاغ سیاه شان را چوب بزنم . نه ! شاید این کفری اش بکند . باید دل را به دریا بزنم . می دانم پسر مالک مغازه ام ساقی مواد است . باید بپرسم اوضاع کاسبی اش چطور است .

اما هربار آن چهره زرد و دهان بی دندانش را پشت پنجره مشرف به خیابان می بینم بی اختیار فراموش می کنم . سلامتی متاع گران بهایی است که با هیچ سرمایه ای نمی توان تاخت زد .

نه ! دیگر نمی پرسم . باید سرم به کاسبی خودم باشد . باید کاسبی کرد . کاسب حبیب خداست !

*

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۴۶
مهران مهرگان

   نوشتن با یک خودکار خوب و خوش دست خیلی حال می دهد ... به دل می نشیند . وای که اگر روان و خوشرنگ باشد و از نوکش هم جوهر اضافه تراوش نکند آدم ذوق مرگ می شود . در حال نوشتن هستم که مشتری جفت پا می آید وسط حس و حالم . دروغ چرا ! کمی با اکراه خودکار و دفتر را رها می کنم و بلند می شوم . بفرمایید قرائی می گویم و به استقبالش می روم .

ـ «لطفن یک مرغ رو خورشتی برام خُرد کنید ! »

ـ «چشم ! درشت باشه یا متوسط ؟» 

ـ « متوسط »

دست به کار می شوم و سریع از خجالت اش در می آیم و مرغ را قطعه قطعه می کنم . از صبح این اولین نفری است که نخواسته کبابی برایش خرد کنم .این سال نویی همه کباب خور شدن زحمت ما هم دوبل . زن چهار چشمی زل زده به شیوه ی کار من و من هم نگران اینم زیر این نگاه تیز بین هرلحظه اتفاق ناگواری برای انگشتان نازنینم بیفتد . حال دانش آموزی را دارم که یک مراقب سمج بالای سرش ایستاده و به تک تک کلماتی که می نویسد چشم دوخته و منتظر اشتباه و خطایی از اوست . کار که تمام می شود نفس راحتی می کشم .

خدایا ممنونم که به من رحم کردی و از زیر این آزمایش سربلند بیرون آوردی !

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۲
مهران مهرگان