کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۲۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

روز را با یک دفتر دیگر شروع می کنم. زندگی ادامه دارد و سر رسیدهایی که از دوست و آشنا رسیده کمک حالی شده برای نوشتن اراجیف روزانه . تمرین هایی که گاه مستمر است و گاهی هم در آن وقفه می افتد. اما حال که جلد اول کتاب " حرفه داستانویس را می خوانم در مقالات متعددی که از نویسندگان بنام در آن درج شده اهمیت فراوانی به مقوله ی یادداشت های روزانه داده شده است. در حین نوشتن کارگر سوپر مارکت همسایه برای خُرد کردن تراول پنجاه هزار تومانی داخل می شود. می پرسید از کجا فهمیدم ؟ برای اینکه از همان پشت در تراول را مثل بادبزن تکان تکان داد و آمد داخل . کمی بابت کهنه بودن تراول سر به سرش می گذارم و دخل را باز می کنم . از لای سررسید کوچکی ـ دوباره نقش سررسید جان را این جا می بینیم ـ تعدادی اسکناس پنج هزاری برمی دارم . ده قطعه . و می گیرم سمت سید جواد . تشکر می کند و می گوید : « پنجایی رو داشته باش اگه نو گیر آوردم می آرم عوض می کنم . » می گویم : « نخواستیم شرت کم ! » نگاهی می اندازم به جلد نارنجی کتابی که پیش روی ام است . یک روزهایی آدم می افتد روی دور . روی دور نوشتن . اما قبل از این مدت ها بود که چیزی ننوشته بودم . سعی می کردم اما انگار شدنی نبود . یعنی فکر می کردم که هربار چیزی می نویسم باید شاهکار باشه و همه به به و چهچه کنند . زهی خیال باطل !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۲۹
مهران مهرگان

  آمده بود جلوی روی ام ایستاده بود و اسکناس ها را گرفته بود سمت من . پرسیده بودم : « ببخشید بابت چی ؟ »

جواب داده بود : « ـ معذرت می خوام از اینکه دیر شد ! رفته بودم مسافرت ... چند روز پیش از تون مرغ بردم .»

جا خورده بودم و هنوز با شک و تردید گفته بودم : « فکر کردم خواهرتون بوده ! »

با لبخند جواب داده بود : « من خواهر ندارم . »

و وقتی رفته بود فکر کرده بودم این زن ها را پشت ماسکی از آرایش چه سخت می شود شناخت . و یادم افتاد آن روز ظهر با عجله آمده بود. بی ابروی پهن شده به زور مداد، بی خط چشم و ریمل و چه می دانم ؟ رُژ گونه ...

.

.

.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۳۴
مهران مهرگان