کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

   چند روز بود که با کتاب دیگری از هاینریش بُل مشغول بودم . آره !لابه لای مرغ بریدن ها و قطعه قطعه کردن پیکر بی جان آن ها به جنگ فکر می کردم . به چهره ی عریانی که بُل در این اثر ـ قطار به موقع رسید ـ به دست می دهد . به چهره ی کریه جنگ و اثراتی مخربی که بر جسم و روح فرد باقی می گذاشت و می گذارد . 

 بارها به آندره آس راوی داستان فکر کردم به او که انگار با آدابی مذهبی تربیت شده بود، به دعاهایش ،و ... به مو زرده و بیلی و حتی آن دختره ـ اولینا ـ در فاحشه خانه .

  آندره آس مرگ را با خود همراه می دید و به دنبال مکانی که به او الهام شده بود می گشت و گام به گام به مکانی که باید در آن جان می سپارد نزدیک می شد . در این میان چنگال مرگ ، و شمشیر جنگ گناهکار و بی گناه نمی شناخت و انگار می خواست به یک باره بر سر همه ی آن ها فرود بیاید .

  ساعت ها است که خواندن کتاب را به پایان رسانده ام اما ذهنم درگیر صحنه های دردناکی است که هر یک از شخصیت ها دچار آن شده بودند...

.

.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۰۰:۲۸
مهران مهرگان

  از همان روز اول که مطرح کرد موضوع را فهمیدم . چون کارهایش را دیده بودم . وقتی کنار در می ایستاد، یا پشت یخچال ویترینی می نشست و بیرون زاغ سیاه کسی را چوب می زد حرص ام می گرفت . ادای آدم های باشخصیت را بازی کردن ولی با این حال در کار دیگران فضولی کردن واقعن مهوع و آزار دهنده است .

  حاجی با این سوپری بغل دستی نمی دانم چه سر و سرّی دارند . از سال ها قبل همدیگر را می شناسند ولی مدتی بود که رابطه شان با هم شکرآب شده بود . با تمام این اوصاف خرید هایش را از طریق من از مغازه ی او انجام می داد . از خرید مایحتاج خانه گرفته تا خرید چند میلیونی مواد غذایی و خواروبار برای شرکت و خیلی سریع و نقد هم حساب کتاب می کرد. البته الان با هم  صحبت می کنند و کار من در پیغام بردن و آوردن کم شده . پشت سرش تا بخواهی از خلاف و پدرسوختی طرف حرف می زند می گوید: « فلان فلان شده سه میلیون پول دو سال ِ به من بدهکار صداشم در نمیاره و ... »  ولی پای کار و خرید که می شود کاسب های منصف دیگر را رها می کند و باز از این آقا خرید می کند با علم به این که اجناس را گران تر از جاهای دیگر حساب می کند و هیچ باکی هم ندارد .

  هر چه هست قضیه ناموسی است . نه ! بهتر است بگویم بی ناموسی . چون کار شرعی که پنهان کاری ندارد . قبل از اینکه با حاجی این قدر دمخور شوم شنیده بودم که با خانم جوانی سر و سرّی داشته که کار به آبروریزی کشیده . از رفتار و کارهایش و غش و ضعف اش در مقابل جنس مونث که چیزی کم ندارد . ولی در صحبت جلوی من جانماز آب می کشد . انگار غافل از این موضوع است که من ناخواسته تمام ور زدن هایش را پشت تلفن می شنوم و به روی خودم نمی آورم .

  انگار زیادی حاشیه رفتم . غرض از این همه پُرگویی اشاره به آینه ی قدی کنار در بود که حدود صد و پنجاه هزار تومان برای حاجی آب خورد . آینه را طوری قرار داده که بتواند دید بهتری به جلوی مغازه ی سوپری داشته باشد . هرچند کاملن موفق نشده اما باز در یک زوایایی می ایستد و کار خودش را می کند . خیلی مصر است که نقطه ضعفی از این آقا پیدا کند و گهگاه سعی می کند پای مرا هم به این بازی کثیف بکشد و با خود همراه کند ولی تلاش می کنم خودم را از این کثافت کاری دور نگه دارم  و قاطی نشوم . این دور اطراف از کاسب های قدیم تا این جوان ترها هزار و یک شیطنت و گاه گندکاری دارند که خیلی از آن ها را می بینم و می گذرم . می بینم و می گذرم ... می بینم و می گذرم ... ولی کارهای این حاجی خیلی دل به هم زن شده  ...

.

.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۲:۵۱
مهران مهرگان

  نوشته های شهید آوینی را دوست دارم . به مناسبت محرم چند کتاب از کتابخانه ی عمومی گرفتم تا با آن ها در ایام خودم را مشغول کنم . از مطهری و شریعتی و آوینی . هر یک با نثری متفاوت و نگاهی زیبا و تاثیر گذار . اما در این، میان توصیف رویارویی حرّ با امام حسین (ع) در "فتح خون" شهید آوینی منقلب ام کرد . دیالوگ رد و بدل شده بین این دو تن بزرگوار بی اختیار اشک ام را در آورد . و این در حالی بود که هنوز حرّ، حرّ نشده بود .

 بار قبلی که چنین از خواندن نثری آشفته و پریشان شده بودم داستان بر دار شدن حسنک وزیر بود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۲۲:۱۷
مهران مهرگان