امشب جشن تولد دعوت بودیم. جشن تولد خواهر زنم. همه چیز خوب و عالی بود الی آخر مراسم که باجناق عزیز دو تا النگوی سنگین و قطور طلا به زنش هدیه داد. دیگر تا آخر مجلس نتوانستم چشم در چشم عیال شوم. نمی دانم کی و چه وقت عواقب این موضوع گریبانگیرم شود. فعلن که رامش قبل از طوفان است . باید به فکر چاره ای باشم و با قرض و وام هم شده آن انگشتری را که عیال چند وقت است از من خواسته برایش بخرم ...
.
.