کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۶ مطلب با موضوع «مرغ فروش» ثبت شده است

  قابل توجه دوستانی که این مرثیه سرایی ها را دنبال می کنند.

 با توجه به این که در این چند روزی که دنبال کار گشتم،هیچ کاری با دستمزد بالاتر از پانصدهزار تومان پیدا نکردم و به دلیل تماس های پی در پی صاحبکار قبلی و زبان بازی ها و هزار و یک ترفند دیگر دوباره به شغل شریف مرغ فروشی برگشتم و مشغول خدمت رسانی به هم محلی ها و مشتری های عزیز هستم. از این به بعد سعی خواهم کرد سفت و سخت تر به همین کار کم درآمد بچسبم و نگهش دارم که به قول معروف " مسجد جای گو.... دن نیست ." و اگر ماه ها و سال ها بیکار و گرسنه بمانی کسی حتی تُف کف دستت نمی اندازد .بیکاری بد دردی است .

+ رونوشت به تمام عزیزانی که نگران بیکاری بنده بودند و در طول روز و شب های بیکاری با من حقیرابراز همدردی کردند .

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۷
مهران مهرگان

 

  دو جور تخم مرغ داشتم. ریز و درشت . پرسید : « تخم مرغ چنده ؟ » جواب دادم: « دویست و پنجاهی هست و سیصدی ... » اجازه نداد به توضیحاتم ادامه بدهم و با اخم و تَخم گفت : « یعنی چی ؟ باید سوا کنم و شما روش قیمت بذاری ؟!!! ... » گفتم : « نه ! مادرم . این شونه های این طرفی که ریزترِ دویست و پنجاه ... »   باز این بار بدون اینکه به حرفم توجهی بکند غرغر کنان از مغازه بیرون رفت و من ماندم همانطور هاج و واج .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۳:۰۵
مهران مهرگان

  خسته شده ام . از فردا می خواهم دیگر مهران مرغ فروش نباشم . از خودم و این کار کوفتی حالم بد شده . هر جور فکر می کنم به این نتیجه می رسم که آدم بازار نیستم.  این رو باید پیشتر از این متوجه می شدم . با این همه ضررهایی که متحمل شده ام و باز به دیگران اعتماد می کنم و حواسم جمع نیست . امروز پانزده کیلو مرغ کم آوردم . صبح که بار را تحویل گرفتم حس کردم که وزن مرغ ها نود کیلو نمی شود. شش بسته بود و هر کدام پانزده کیلو نمی شدند. در حالیکه در فاکتور قید شده بود نود و یک کیلو چهارصد گرم . الان این چندمین بار است که آخر شب وزن خرید و فروش ام با هم نمی خوانند. این موضوع را با فروشنده و کارگرهایش مطرح کردم. چند روزی اوضاع درست شده بود اما باز امروز ... اشتباه از خودم بود باید بلافاصله بعد از این که آمدم مغازه بار را وزن می کردم .

.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۱
مهران مهرگان

  نزدیک ظهر بود. با یکی از دوستان سرگرم بحث بودیم. در را آرام باز کرد و با شرمی که از صورتش پیدا بود داخل شد. وقتی دم در دید دو سه نفر داخل مغازه ایستاده ایم و گرم صحبت، با اشاره و خیلی آرام خواست که بروم بیرون. جلو مغازه آفتاب بود و خواستم در سایه بایستد.

گفت : « دیشب پسرم خونه ی ما مهمون بود. می خواست مرغ بخره و من شما رو معرفی کردم . »

گفتم : « لطف دارید . ولی خودشون رو معرفی نکردن .»

گفت : « همون جونی که آخر شب اومده بود. برق نبود و کارتخون تون قطع بود .... »

گفتم : « آره ! الان فهمیدم . هر چه اصرار کردم که مرغا رو ببره بعد حساب می کنیم قبول نکرد ...»

گفت: « من شرمنده ام ! ولی دیشب ساعت یک رفتند خونه ی خودشون و امروز عروسم زنگ زد و گفت که مرغا بو می دن ... »

 با شنیدن این حرف دیگر اجازه ندادم بحث را طول بدهد. گفتم : «شما مشتری ما هستید. من دوست و غریبه برایم فرق نمی کند و وظیفه دارم جنس تازه بدهم دست مشتری . مرغی که آقازاده ی شما بردند کشتار روز بود ولی با این حال اگر دوست ندارید بیایید دوباره مرغ ببرید و یا وجه آن را بدهم خدمت تان . »

مشتری با گفتن اینکه مسئله پولش نیست خداحافظی کرد و رفت و انتهای قصه باز ماند . چون معلوم نیست که در آینده چگونه باید به این مشتری گرامی تقاص پس بدهیم . خدا ختم به خیر کند !

.

.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۳
مهران مهرگان

  " از هر چه بدم میاد همون سرم میاد "

یکی از چیزهایی که خیلی مراعات می کنم رعایت حق دیگران در صف و نوبت است. سعی کرده ام تا به حال این موضوع را رعایت کنم! بله چرا می گویم تا به حال؟! چون این قضیه را دیشب زیرپا گذاشتم .

  نزدیک افطار مشغول خُرد کردن مرغ برای مشتری بودم که آقا محمود از راه رسید و آمد طرفم. دستگاه را خاموش کردم و سعی کردم دستکش ها را از دستم بیرون بیاورم . از نگاه خانمی که منتظر سفارشش بود فهمیدم که عجله دارد. با این حال منتظر شدم تا ببینم آقا محمود چه سفارشی دارد. هنوز دستکش ها را کامل از دست در نیاورده بودم که یک دوهزار تومانی روی میز گذاشت و گفت : « مهران جان شرمنده چاهار تا نون برام می گیری ؟! » و عقب عقب رفت سمت در و طوری نگاه می کرد که انگار باید کار خودم و مشتری را رها کنم و بروم برایش از نانوایی کنار مغازه نان بگیرم. وقتی بیرون رفت به دنبالش تا دم در رفتم و نیم نگاهی به نانوایی انداختم. جلوی مغازه از مرد و زن انگار می جوشید.

  برگشتم سر کارم. ولی دائم در این فکر بودم این چه درخواستی بود که آقا محمود از من کرد. درست است که سن و سالی از او گذشته بود و بچه محل مان و همسن وسال پدرمان را داشت ولی من تا به حال درخواست بی جایی از او نداشته ام که مرا در این روردبایستی گذاشته بود. آن هم در حالی که عده ی زیادی روزه دار و غیره روزه دار منتظر نان بودند.

 کارم که تمام شد با شرم رفتم جلوی نانوایی. آقا رحمان تا مرا دید به احترام همسایگی پول را سریع از من گرفت و پرسید :

ـ تازه سر چراغِ مگه می خوای بری خونه ؟

گفتم :نه کاری پیش اومده ! 

در حالیکه دور تا دورم مشتری ایستاده بود عرق شرم نشست روی پیشانیم و از خجالت برگشتم مغازه ی خودم . هنوز دقیقه ای نگذشته بود که آقا محمود از راه رسید و پرسید: « مهران جان ! گرفتی ؟ » ...

  الان که دارم به ماجرای دیشب فکر می کنم احساس بدی به من دست می دهد. هنوز نگاه های افرادی را که پیش از من توی صف ایستاده بودند را روی خودم حس می کنم . حس بد ضایع کردن حق دیگران ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۷
مهران مهرگان

  نمی دانم چه ام شده. دوباره ریشه ی یاداشت های روزانه ام خشکیده. یعنی واقعن من یک مرغ فروش شده ام . خدای من ! یعنی این همه سعی و تلاشم برای تمرین نویسندگی دود شد و رفت هوا ؟! وقتی کمی بیشتر فکر می کنم می بینم نه این ام و نه آن .

  این روزها بیشتر سعی می کنم ادای یک مغازه دار با سواد را در بیاورم . همیشه ی خدا موقع ورود مشتری یک کتاب چاق یا لاغر دست ام است و یا محو خواندن آن هستم که بعضی وقت ها موجب پوزخند و گاه نگاه "عاقل اندر سفیه " آن ها می شود. چه کنم این روزها ـ ریا نباشد ـ برای خواندن سیرمونی ندارم .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۸
مهران مهرگان