کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مودیانو» ثبت شده است

  انگار هر سال ماموریت دارم چند جلد از سر رسیدهای شرکتی را با اراجیف سیاه کنم. اولین سررسید سال نود و چهار را داداشم برایم آورد. این در حالی بود که دفتر تازه ای برای نوشتن نداشتم و به همین جهت با استیاق به سراغ این صفحات سفید آمدم.

  صبح بعد از چهارشنبه سوری آخر سال است. زمین از باران پراکنده ای که چند روز در حال باریدن است خیس و مربوط است و جای جای کوچه از آتش بازی دیشب سیاه و سوخته . آدم ها یا بهتر است بگویم مردم، نه! اصلن همان هم محلی ها آرام آرام در حال روانه شدن به محل کارشان هستند . من باز هم رو در روی این کادر بسته که درب شیشه ای مغازه باشد نشسته ام و به آمد و رفت ها نگاه می کنم .

  بعد از خواندن کتابی از نویسنده ی روس، رفته بودم سراغ رمان " خیابان بوتیک های خاموش "ِ پاتریک مودیانو . اما چیزی مثل مته روی مغزم بود. دو کتاب از کتابخانه امانت گرفته بودم که موعد تحویل شان گذشته بود و باید هرچه سریع تر برمی گرداندم.

بالاخره راهی شدم . پا به کتابخانه که گذاشتم وسوسه های شیطانی شروع شد. با این که کتاب های خوانده نشده ی زیادی داشتم دلم می خواست بروم سراغ خاطرات جنگ . قبل از همه ی این ها کتابدار محترم روشن ام کرد که بابت تاخیر طویل المدت ام باید چیزی نزدیک به ده هزارتومان بپردازم. سیستم امانت دهی کتاب به صورت اتوماتیک تاخیر امانات اعضاء را محاسبه می کرد و راه فراری نداشت.

  ابتدا نمی خواستم زیر بار بروم . رفتم روی منبر و " آسمون ریسمون " به هم بافتم: « آی ! اوضاع مطالعه خرابه . چرا در این وااسفای کتابخوانی به جای اینکه مشوق بگذارید جریمه می کنید . مگه قیمت خود کتاب چنده ؟! ...  »

  کتابدار محترم هم با لبخند همیشگی جواب داد : « به خدا شرمنده ایم ! ... » و عیب را گردن سیستم جدید امانت دهی انداخت و خلاص .

  "لامصب " این پول به جان مان بسته است . وقتی موضوع پول به میان می آید دنبال راه گریز می گردیم . البته ناگفته نماند آنقدر هم پول همراهم نبود. من اگر آخر برج ده هزار تومان پول توی جیبم بود نعوذبالله خدا را بندگی نمی کردم.

بالاخره بعد از کلی گله گزاری رفتم سراغ قفسه ها. از میان روایت های جنگ کتاب چمران را بیرون کشیدم .

  و همین شد که پاتریک مودیانو به کناری خزید تا از تیررس استاد جنگ های نامنظم دور  بماند ...

.

+ عجب پست مزخرفی شد . اصلن بوی مرغ و مرغ فروشی نمی داد . خیلی روشنفکرانه بود :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۴ ، ۰۴:۱۶
مهران مهرگان

   امروز رفتم سراغ کتاب هایی که توی محل کارم انباشته شده اند. کشوی دراور را بیرون کشیدم . از مجله ی محبوبم داستان همشهری تا پاتریک مودیانو و جعفرمدرس صادقی و ... همه چشم انتظار بودند. اما این دلمشغولی های آخر سال و دلشوره های داشتن و نداشتن ...

  بالاخره صبح در فرصتی که پیش آمد مجموعه داستان "زیبا" نوشته ی لودمیلا ـ هر چه زور می زنم فامیلش را به یاد نمی آورم ـ  را خواندم . داستان های خوب و تاثیرگذاری داشت . داستان هایی که در عامل " اتفاق های پیش بینی نشده " مشترک بودند . اتفاق هایی که شاید در لحظه ی وقوع ناگوار بودند اما باعث پیش آمدهای نیک و دلخواهی در آینده می شدند .

  خوب نبودم و نیستم . این ناخوشی نمی گذارد تمرکز داشته باشم . صاحب کارم هم فهمیده بود حوصله ندارم . خواستم کتاب دیگری دست بگیرم . " خیابان بوتیک های خاموش " از نویسنده ی برنده نوبل . پاتریک مودیانو . اما در همان چند صفحه ی اول ماندم ـ کارگاهی که به فراموشی دچار شده و دنبال هویت اش می گشت ـ هرچند گهگاه این نوبلیست ها خواننده را از خواندن آثارشان نا امید می کنند اما انگار این یکی چنین نبود ...

  مطمئنم می خوانمش . با همین حال خراب ...

.

.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۶
مهران مهرگان