کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

 باران می بارد .

روزهای زیادی مسیر چهار پنج کیلومتری را پیاده رفتم.

صبح و شب نان و پنیر خوردم و نهار نیمرو.

در حالیکه پول مختصری کنار گذاشته بودم برای ایاب و ذهاب  ولی او آن مختصر را برمی داشت .

به کارهای خودش می رسید. بعد از اداره ، دانشگاه و آمد وشدهای دیگرش را با وسیله ی نقلیه ی شخصی مان انجام می داد در حالیکه من مسافت پنجاه دقیقه ای را با پای پیاده گز می کردم.

در حساب بانکی اش پول بود و از آن خرج نکرد.

دیگر مثل روزهای گذشته شریک غم و شادی هم نیستیم . همه ی مسائل مالی اش را از من پنهان می کند. و بدتر از آن بدون اینکه من او را تحت فشار بگذارم به من دروغ می گوید ...

 حال خوبی ندارم . فکر این که عدم توانایی مالی چطور آدم را از ارج و قرب می اندازد دست از سرم بر نمی دارد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۰۳:۵۸
مهران مهرگان

  خیلی چیزها در این مدتی گذشت باید این جا می نوشتم که به خاطر بعضی حس و حال های خراب نتوانستم و نشد .

روزهای خوبی نیست. افکار ناراحت کننده ای در ذهنم جولان می دهند و اوضاع به نفع من نیست.

باید خیلی از بی وفایی ها و رفتارهای خانواده را این جا می نوشتم تا فراموشم نشود که فرصت پیش نیامد. 

خیلی بد است که کسی تو را درک نکند.

از یک جایی به بعد همه بخاطر بی پولی و ناتوانی مالی از تو کنارگیری می کنند. حتی زن ات و علنن تو چشمانت خیره شده و می گوید: عشق و علاقه یعنی پول !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۰۳:۳۸
مهران مهرگان

  خرید اتومبیل مثل همیشه بی پولم کرده. امروز با او صحبت کردم که اگر امکان دارد برای سالگرد ازدواج مان برایش کادو نگیرم اما زیر بار نرفت . الان که خسته و کوفته از سرکار برگشته ام با اخم وتَخم روبروی من نشسته و کم محلی می کند. ناهار را که خودم تهیه کرده بودم . شام هم نداشتیم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۲۷
مهران مهرگان

  این اوضاع به همین راحتی تغییر پذیر نیست. نمی دانم چرا در برابر خواسته ی او کم آوردم. او که حاضر نبود برای تغییر و پیشرفت کار من قدمی بردارد و حاضر نبود کمی سختی بکشد و نتیجه اش را ببیند وادارم کرد اتومبیلم را بفروشم تا برای خودش اتومبیل دیگری ثبت نام کند و دوباره برویم زیر بدهی سنگین که تا ماه ها توان ما را خواهد گرفت. ناگفته نماند مابه التفاوت خودروی جدید را خودش پرداخت می کند اما همین یعنی فشاری مضاغف به اقتصاد خانواده .... امسال اجاره ی آپارتمان جدید و خرید این خودرو دوباره مرا از اهدافم دورتر کرد . خدایا توکل به تو !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۹
مهران مهرگان

  راننده اتوبوس از همان لحظه ی اول حرکت شروع کرد به گاز دادن. توی سر پایینی بعد از پل چنان سریع بود که جیغ زن ها از انتهای اتوبوس رفت هوا. تا به حال چنین حرکتی از راننده ها ندیده بودم. آنقدر شل بودند که وقتی عجله داشتی همیشه دیر به سر قرار می رسیدی . پدر و پسر هر کدام یک پیتزا خورده بودیم و با شکم سیر و کیفور لم داده بودیم به صندلی با این همه هیجانِ سرعت حال می کردیم . البته اعتراض ها زیاد شد و راننده مجبور شد پایش را از روی پدال گاز بردارد. و ما ماندیم و آدرنالین هایی که بی مصرف افتاد !!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۲۱:۱۰
مهران مهرگان

  این روزها به خیلی چیزها فکر می کنم. هنوز دنبال تغییر شغلم هستم. به این که مستقل باشم و برای خودم کار کنم. کارآفرینی و اشتغالِ حداقل یکی دو نفر دیگر کنار خودم و بیرون آمدن از این شرایط سخت مالی. برنامه به خاطر مشکلات مالی به کُندی پیش می رود. از هیچ طریقی نتوانستم وام بگیرم. یعنی هیچ مدرک بانک پسندی برای دریافت وام ندارم. نه حقوق بگیر جایی هستم که بتوانم مدرک ارائه بدهم و نه جواز کسب و ... دارم . در سایت مشاغل خانگی برای راه انداختن کارگاه هم که ثبت نام کرده بودم هیچ خبری نشد. بعد از حدود هشت نه ماه تازه پیغام بر روی صفحه ی اول ظاهر شده که : " سایت در حال به روز رسانی است و ثبت نام انجام نمی شود ." ابزار قدیمی ام را جمع و جور کرده ام و به غیر از آن هر ماه یک تعداد هم به آن ها اضافه کرده ام . فکر اصلی ام محل کارگاه است. محلی که بتوانم با آرامش در آن کار کنم . به آینده امیدوارم .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۱
مهران مهرگان

  دقایق زیادی به وضعیتی که برای خودم ایجاد کرده ام فکر می کنم. به وضعیت کاری و مالی ام که روی بسیاری از چیزهای دیگر تاثیر منفی گذاشته و باعث درگیری های ذهنی و فکری و حتی خانوادگی شده است. حال روز این روزهایم مساعد نیست. خوب نیست . به لحاظ روحی و روانی می فهمم که چقدر مستهلک و خراب و ویران شده ام . می دانم تا چه اندازه غمگین و افسرده ام. حال و روز این روزهایم خوب نیست. حوصله و یا حتی بهتر است بگویم نا و توان صحبت کردن را ندارم. حس و حال ادای کلمات و بیان نیازهایم را به سختی انجام می دهم و زود عصبی و پرخاشگر می شوم ... حال و احوال خوبی نیست. سر و صدا بلند و محیط کار خسته ام کرده . دنبال آرامش و سکوتم . آرامش و سکوت کویر و کوهستان .

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۵۲
مهران مهرگان

  در حال تهیه ابزارهای مورد نیازم هستم. سعی می کنم از زمان هایی که  در خانه و خارج از محل کار هستم استفاده کنم. یک چیزهایی بسازم و برای فروش عرضه کنم. صنایع چوبی را از زمانی که نوجوانی بیش نبودم دوست داشتم و یک کارهایی دم دستی و بعدها خلاقانه انجام می دادم اما افسوس که رها کردم و پیگیر کار نشدم. اما دوباره رفته ام سراغ ابزارهای باقی مانده و جمع و جورشان کرده ام و دستی به سر و روی شان کشیده ام تا کار را از یک جایی شروع کنم. تلاش هایم برای دریافت تسهیلات بانکی به جایی نرسیده و مجبورم از خرج و مخارج دیگر بزنم . به همین خاطر کارها به کندی پیش می رود. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۳۷
مهران مهرگان

  

  عجب سالی بود. گذشت . اما تا فیهاخالدون مان را سوزاند . تا این جای کار حال ما درست مشمول " هر سال دریغ از پارسال "  شده ...  کاش صدایم به گوشش می رسید !!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۶
مهران مهرگان

  خیلی سعی می کنم توی زندگی مشترک مان که جای مادیات خالیِ و انگار نمی خواهد رو به بهبود برود لااقل مهربانی و صمیمیت بیشتری بین مان باشد ولی مثل اینکه وقتی پول نیست هیچ چیز دیگر هم نیست.

  عیال دو سه روزی با دوستانی که وضعیت مالی فوق العاده ای دارند همسفر و مهمان یکی از دوستان متمول دیگرشان بودند. امشب بعد از چند روز چشم انتظاری از راه رسید. از همان ابتدا انگار من مسافرت و گردش بودم و او بی پول و مفلس در خانه نشسته بوده طوری برخورد کرد که همه ی حال و احوالم برای شادی دیدارش بهم ریخت. برخورد بدش آنقدر اعصابم را بهم ریخت که از خانه بیرون رفتم تا لااقل کمی آرام بشوم. همینطور که در شهر قدم می زدم حس می کردم تعادل درستی ندارم. افکار مالیخولیای بر سرم آوار شده بودند. مدت زیادی پیاده روی کردم و به خانه برگشتم. امروز تنهایی خیلی آزارم داده بود. حس می کنم دور و اطرافم کسی را ندارم. زنم که قرار بود در سختی ها همدل وهمراه هم باشیم دیگر صبرش تمام شده و انگار مسیر مالی اش را از من جدا کرده. هیچ وقت از میزان دریافتی اش سوال نکرده ام. اما این روزها همه چیز را از من مخفی می کند. لباس خریدن و طلا خریدن و ... در وضعیتی نیستم که کمکش کنم ولی با تمام مشکلاتی که دارم چیزی از او طلب نکرده ام.

 وقتی به یاد قرار امروزم با یکی از دوستان می افتم که کنسل شد حالم گرفته می شود. قرار بود در کافه ای دنج صبحانه ی ساده ای بخوریم و از کوه و کتاب و ... حرف بزنیم . اما بخاطر اینکه جیبم خالی بود بی خیال شدم. درعوض ظهر به خاطر زنم که در مسافرت پول کم آورده بود مجبور شدم از صاحبکارم پول قرض کنم و برای او حواله کنم . 

  خیلی سخت است یکی را دوست داشته باشی و ببینی او روز به روز از تو دورتر می شود. کسی را که علاقه ی وافری به مادیات و گردش و خرج کردن دارد نمی شود با دست و جیب خالی راضی نگه داشت ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۰۰
مهران مهرگان