دو جوان انبردست و پیچ گوشتی به دست وارد مغازه شدند . لباس کار قرمز و مشکی خوش فرمی تن شان بود و آرم شرکت برق روی سینه شان . پیدا بود برای کنترل برق مغازه آمده اند . کارشان را گفتند و به کنتور برق نگاهی انداختند . دست هیچ کدام شان به آن نمی رسید و چهارپایه خواستند . صندلی راحتی را از گوشه ای کشان کشان آوردم زیر کنتور برق و سبد پلاستیکی مخصوص حمل مرغ را گذاشتم روی آن و گفتم : « بفرمایید ! بهتر از این نمی شه .» و گوشه ای ایستادم به تماشای آن ها .
پلمپ کنتور را باز کردند و با دستگاه پرتابلی که نمی دانم اسمش چه بود و یک عدد لامپ مدادی هزار وات ظاهراً جریان عبوری را چک کردند. یکی از کاسب های همسایه که به نظاره ایستاده بود از جوانی که بالای صندلی بود پرسید : « روزی چند تا رو کنترل می کنید ؟ »
ـ « تا الان سی تا خونه و مغازه رو چک کردیم . »
ـ « تا به حال به مورد خلافی هم بر خورد کردید ؟»
ـ « آره ! » و پوزخندی زد .
از آن گوشه که ایستاده بودم خطاب به آن ها گفتم :
« الان یک عده ای به درجه ای از اجتهاد رسیدن که برای خودشون فتوا صادر می کنن . هرچی رو دوست داشته باشن حلاله و دوست نداشته باشن می گن حرامه و خوب نیست و مال مردم و مال دیگرون و بیت المال حالی شون نیست . »
مرد جوانی که پایین کنار پای همکارش ایستاده بود و تا به حال ساکت بود قفل زبانش شکست و گفت :
ـ « آره چند وقت پیش اتفاقی برق خونه ای رو تست می کردیم که بعد فهمیدیم صاحب خونه از مهندس های شرکت خودمونه . وقتی مشخص شد که آقا برق دزدی داره برگشت گفت : « می خواستم امتحان کنم و ببینم شما وقتی تخلف کسی رو پیدا می کنید گزارش می کنید یا نه ؟!! »