پشت سر من ، پشت سر تو ...
شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۲۸ ب.ظ
زن مسنی بود . با موهای یکدست سفید و صاف که از زیر روسری بیرون افتاده بود . تن صدایش بلند بود و اخمی به صورت داشت، صورتی که نیمی از آن پشت قالب عینک کائوچویی اش پنهان بود. کسب و کار جدید را تبریک گفت و آرزوی رزق و روزی فراوان کرد و صحبت ها کشید به مشتری مداری و اخلاق خوش و رابطه حسنه با همسایگان و بعد از آن یکسره به غیبت در مورد جوان صاحب سوپر مارکتی که همچراغ مان بود و منی که تازه این جا کاسبی راه انداخته بودم شناخت درستی از او نداشتم . سفارشش را که انجام دادم دست بردار نبود . از نوه ی مهندس اش گفت ، از هزینه ی درمان و کار را کشاند به نسیه و حساب دفتری . و در پایان سوپری همسایه به این دلیل که از فروش نسیه ی برنج خودداری کرده بود برچسب بیشعوری و دهاتی بودن خورد .
خدا آخر عاقبت مرا ختم به خیر کند !
۹۲/۱۲/۰۳