مال این حرف ها نیست ...
دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۸ ب.ظ
دلم می خواهد امشب زودتر تعطیل کنم . بزنم بیرون و چند خیابان که از محل کسب دور شدم از قالب یک مرغ فروش بیرون بیایم و بروم درون قالب یک آدم کتابخوار و خودم را سراسیمه برسانم به نزدیکترین شهر کتاب ... انگار یک چیزهایی ناخواسته از سر و صورتم پیدا شده . مشتری که الان راهی اش کردم وقتی دوتا مرغ درشت و چاق خواست و دید دستگاه برش ندارم و گفتم با چاقو خُرد می کنم پیش خودش فکر کرد این که پشت لب تاپ نشسته و در حال تایپ کردنِ مال این حرف ها نیست و به یک مرغ راضی شد و آن را هم اجازه نداد خُرد کنم و همانطور برداشت و برد ...
۹۲/۱۲/۰۵