آی! لجم گرفت ...
پالتوی چرم آبی سیر تنش بود با شال و کیف همرنگ . در را آرام رها کرد و با ساک خرید چرخدارش چند قدم جلوتر آمد . بعد تعارف های معمول کاتالوگی را به طرفم گرفت و شروع کرد به معرفی برندی از کنسرو ماهی تن . از مزایای ماهی گفت و از کیفیت محصول و هزار و یک تعریف دیگر . به پوشش و سن و سالش نمی خورد که ویزیتور باشد و خودش هم در توضیحاتش اشاره کرد که " کارخانه مون " . وقتی که از کیفیت و وزن محصول می گفت چند کالای مشابه را نام بردم که با کیفیت و پر فروش بودند . گفت : « محصول ما چیزی از اون ها کم نداره ... » و نمونه ای از کنسرو را از ساکش بیرون آورد و گفت : « صد و هشتاد گرم وزن خالصشه و با قوطی دویست و بیست و پنج گرمه » و به سمت ترازوی دیجیتال مغازه برگشت و کنسرو را به روی کفه ی آن گذاشت . نمایشگر عدد دویست را نشان داد . من از این سوتی خانم شرمم شد ولی او ول کن معامله نبود و بعد از آن شروع به آوردن دلایلی در خصوص نامیزان بودن ترازوی ما ارائه داد که خنده دار بود .
هنوز از یاد آوری این حرفش که می گفت : « ترازوی شما به دقت ترازوی کارخانه ما نیست » خنده که بماند لجم می گیرد .