کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

باید چه کاره می شدم ؟!

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۲ ب.ظ

  بین این همه کار من هم چه کاری انتخاب کردم ، مرغ فروشی . احساس خستگی می کنم، همین اول کار زه زده ام . دائم با مشتری سر و کله زدن . دارا و ندار . قر و غمزه و طمطراق یکی و سرافکندگی و شرمندگی دیگری . یکی می آید چهار تا مرغ درشت هفتگی سگ اش را دو شقه می خواهد و دیگری وسع اش از چهارتا تخم مرغ روزانه بیشتر نیست . یکی با عشوه و غمزه می خواهد حساب را طور دیگری صاف کند و دیگری قسم صدو بیست و چهار هزار پیغمبر را ردیف می کند که الساعه می آید و حساب اش را تسویه می کند و باز می رود که هفته ها غیب شود ...

اوضاع و احوال غریبی دارم . نمی دانم در آغازی دوباره برای شغلی جدید چه کاری را پیشه کنم . یک زمانی دوست داشتم نویسنده شوم اما حتی یک فروشنده ی مرغ خوب و زبل هم نشدم . با این حال فکر می کنم توی این آخری که نویسندگی باشد سگ جان ترم و کم نیاورده ام . البته سعی دارم کم نیاورم . این اراجیف را نوشتم برای اینکه بگویم دلم می خواهد باز هم بنویسم . من می خواهم و می توانم بنویسم ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۲۷
مهران مهرگان

نظرات  (۲)

منم دوست داشتم نویسنده بشم ولی میدونید من و شما یه فرق بزرگ داریم شما پشتکار و استعداد دارید ولی من فقط علاقه دارم!

پاسخ:
سلام استاد خوبید ؟
من هنوز چشم به راهتون هستم تو سن پطرزبورگ . توی ایستگاه قطار اولین کسی که ببینید من هستم . چمدان های سنگین پر از کتابتون رو بر می دارم و همینطور سوغاتی ها . خواهش می کنم دستی به موهاتون بکشید .حدس می زنم وقتی کنار پنجره مناظر بیرون رو تماشا می کردید باد اون هارو کمی پریشون کرده... چشم انتظاری خیلی بدِ...

چه استقبال باشکوهی خواهد بود. شما اولین کسی هستید که بهش خبر میدم من برگشتم. من برگشتم البته نه مثل قبل، بسیار آسیب پذیرتر و تنهاتر. اصلا باید این جواب کامنت رو توی دفترم بنویسم و هر دقیقه بخونم تا باور کنم هنوز انسانهای مهربون وجود دارند. خدا رو شکر:)

پاسخ:
قطار از راه می رسد و من در انعکاس نور و صدا و همهمه گم می شوم ...
آرزوی شادابی و تندرستی دارم برای تان :) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">