کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

حاجی دروه ی مینی زوپ یادت رفته ؟!

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ب.ظ

   نگفته بودم . آره تا به حال ننوشته بودم . چه فرقی می کند که بنویسم برای تان " گفتم " یا  " نوشتم " . به هر حال نمی دانستید که من صاحب مغازه مرغ فروشی نیستم و برای کس دیگری کار می کنم . آقایی مهربان و دلسوز که خیلی خوبی های دیگر هم دارد اما در حوصله این نوشته نیست . اما تنها اخلاق بدی که دارد عاشق جنس مخالف است و عجیب با دیدن خانم جماعت آب از لب و لوچه اش روان می شود .

  حاجی یک نم کرده هم زیر سر دارد و روزی چند ساعت تلفنی با این به اصطلاح معشوقه که نمی دانم زن صیغه ای است یا نه، لاس می زند . دور از چشم حاج خانم . البته نیمی از مکالمات نزد من و نیمی دیگر در کنجی خلوت تر .گفتم حاج خانم . آره این حاج خانم هم که در مهربانی و دلسوزی کم از حاجی ندارد و چند باری زیارت اش کرده ام ، پنج تا دختر و پسر را از آب و گل در آورده و به خانه ی بخت فرستاده و پنج سالی از حاجی بزرگتر است و این آخر عمری مقیدتر و محجبه تر و به اصطلاح صد و هشتاد درجه به عکس زمان دختری که مینی ژوب می پوشیده شده و برای حاجی قاسم آبادی می رقصیده شده . وقتی کنار هم قرار می گیرند انگار مادر و پسرند . مادر را تجسم کنید با یک و پنجاه و پنج ساعت قد در میان چادر و روسری مشکی و حاجی را با پیراهنی شومیز صورتی کمرنگ و مدل مو و ریش کپی اِبی که دکمه های پیراهنش تا وسط سینه باز است و اگر پا بدهد فی المجلس چندتا ترانه هم از ابراهیم حامدی عزیز می خواند ...

  این رفتارهای متضاد و این غریبگی وقتی کنار هم قرار می گیرند حالت بدی به من بیننده دست می دهد . اما چه باید کرد چاره ای ندارم جز این که بسوزم و بسازم ...

  گهگاهی حاجی برای اینکه مزه ی دهان مرا در موردکارهایش بداند و یا نمی دانم شاید برای توجیح کارهایش مطالبی را عرضه می کند که حرصم را بیشتر در می آورد ولی خودم را می زنم به کوچه ی علی چپ یا بهتر است بگویم نفهمی.

  مثلن این آواخر قضیه خانه خریدن شان را تعریف کرد و اینکه چطور هنگام ورود صاحب بنگاه گفته بود :« مبارک است ! به سلامتی برای مادر تون می خرید ؟ » با اینکه می گفت از این حرف ناراحت شده اما من حس کردم با این حرف دنبال مجوزی است که خود را در مقابل زنش جوان و سرزنده نشان دهد و برگ برنده ای داشته باشد برای اعمال دلخواهش ...

  حاجی است دیگر . هم تمول دارد و هم تیپ و قیافه . حاج خانم هم به نظرش کهنه و مندرس شده و باید عوض اش کرد ...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۱۵
مهران مهرگان

نظرات  (۵)

از این حاجی هایی که حالِ ادم را بد می کند .. حسابی بد می کند
پاسخ:
امان از دست  این حاجی ...
آقا هم سلام و هم استغفرالله. آدرس این حاجی رو بده در محضرشون کسب علم کنیم. 
میدونید حدا از قضیه حاجی لحن نوشتن شما اونقدر خوب ونکته سنج وظریف بود که یک لحظه احساس کردم در فضای این داستان دارم غلت میخورم!
عالی بود !
خوش به حالتون!
پاسخ:
سلام زمینی عزیز با این تعارف الان تو آسمون دارم سیر می کنم .
موتوشککرم :)
به خدا تعارف نکردم عین حقیقت رو گفتم!
پاسخ:
لطف دارید دوست عزیز :)
همیشه از اینکه زنی سنش بیشتر از شوهرش به نظر برسه ناراحت میشم. بعد میام بگم خب مثلا حاج خانم به خودت برس، می بینم حرف مناسبی نیست. نمیدونم والا. خدا عاقبتمون رو به خیر کنه.
پاسخ:
خودمونیم نمی خوام از حاجی دفاع کرده باشم ولی حاج خانم بی خیال دنیا شده و فقط فکر آخرته . توی شصت و اندی سالگی فقط به این فکر می کنه که کسی حاجی رو از دستش درنیاره . در حالیکه از لحاظ فکری زمین تا آسمان فرق کرده اند . حاجی ابتدای جوانی درویش مسلک و متدین بوده ولی الان واه واه ! خدا به دور ... حاج خانم برعکس از مینی ژوپ ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">