کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

حاجی دلم رو به هم نزن !

سه شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۵۱ ب.ظ

  از همان روز اول که مطرح کرد موضوع را فهمیدم . چون کارهایش را دیده بودم . وقتی کنار در می ایستاد، یا پشت یخچال ویترینی می نشست و بیرون زاغ سیاه کسی را چوب می زد حرص ام می گرفت . ادای آدم های باشخصیت را بازی کردن ولی با این حال در کار دیگران فضولی کردن واقعن مهوع و آزار دهنده است .

  حاجی با این سوپری بغل دستی نمی دانم چه سر و سرّی دارند . از سال ها قبل همدیگر را می شناسند ولی مدتی بود که رابطه شان با هم شکرآب شده بود . با تمام این اوصاف خرید هایش را از طریق من از مغازه ی او انجام می داد . از خرید مایحتاج خانه گرفته تا خرید چند میلیونی مواد غذایی و خواروبار برای شرکت و خیلی سریع و نقد هم حساب کتاب می کرد. البته الان با هم  صحبت می کنند و کار من در پیغام بردن و آوردن کم شده . پشت سرش تا بخواهی از خلاف و پدرسوختی طرف حرف می زند می گوید: « فلان فلان شده سه میلیون پول دو سال ِ به من بدهکار صداشم در نمیاره و ... »  ولی پای کار و خرید که می شود کاسب های منصف دیگر را رها می کند و باز از این آقا خرید می کند با علم به این که اجناس را گران تر از جاهای دیگر حساب می کند و هیچ باکی هم ندارد .

  هر چه هست قضیه ناموسی است . نه ! بهتر است بگویم بی ناموسی . چون کار شرعی که پنهان کاری ندارد . قبل از اینکه با حاجی این قدر دمخور شوم شنیده بودم که با خانم جوانی سر و سرّی داشته که کار به آبروریزی کشیده . از رفتار و کارهایش و غش و ضعف اش در مقابل جنس مونث که چیزی کم ندارد . ولی در صحبت جلوی من جانماز آب می کشد . انگار غافل از این موضوع است که من ناخواسته تمام ور زدن هایش را پشت تلفن می شنوم و به روی خودم نمی آورم .

  انگار زیادی حاشیه رفتم . غرض از این همه پُرگویی اشاره به آینه ی قدی کنار در بود که حدود صد و پنجاه هزار تومان برای حاجی آب خورد . آینه را طوری قرار داده که بتواند دید بهتری به جلوی مغازه ی سوپری داشته باشد . هرچند کاملن موفق نشده اما باز در یک زوایایی می ایستد و کار خودش را می کند . خیلی مصر است که نقطه ضعفی از این آقا پیدا کند و گهگاه سعی می کند پای مرا هم به این بازی کثیف بکشد و با خود همراه کند ولی تلاش می کنم خودم را از این کثافت کاری دور نگه دارم  و قاطی نشوم . این دور اطراف از کاسب های قدیم تا این جوان ترها هزار و یک شیطنت و گاه گندکاری دارند که خیلی از آن ها را می بینم و می گذرم . می بینم و می گذرم ... می بینم و می گذرم ... ولی کارهای این حاجی خیلی دل به هم زن شده  ...

.

.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۱
مهران مهرگان

نظرات  (۱)

فکر کنم یکم از گندکاریهای این کاسب جماعت بنویسی ما هم مستفیض شیم خیلی جالب باشه، البته بلانسبت شما! شما رو دست روزگار مرغ فروش کرده وگرنه شما رو چه به کاسبی :))
پاسخ:
آره ! بایددقیق شد تو کار دور و اطرافیامون . سعی می کنم . خستگی و این کمر درد لعنتی نمی ذاره زیاد پشت میز بشینم . چشم .
ما هم همرنگ جماعت داریم می شیم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">