کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

واقعن ؟!

يكشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۱۷ ب.ظ
امروز از پدرم برای پسرم حرف زدم . این اولین بار بود. بغض راه گلویم را گرفت و اشک توی چشمانم حلقه زد . همه چیز از یک موسیقی محلی که از رادیو پخش می شد شروع شد . موسیقی بلوچی . به او توضیح دادم این موسیقی که می شنود مربوط به استان سیستان و بلوچستان است . مرکز آن زاهدان است و در ادامه ی گفته هایم رسیدم به شهر چابهار .شهری که با خاطره ای تلخ از آن وداع کردیم .   به او توضیح دادم که پدرم راننده بوده . راننده ماشین های سنگین . پسرم وسایل نقلیه را خیلی دوست دارد و عاشق موتور سیکلت و ماشین است . وقتی توضیح می دهم پدر بزرگ اش راننده ی ماهر جرثقیل بوده و حرفه ای، نیشش باز می شود و با تعجب می پرسد: « واقعن ؟! »ـ این واقعن گفتن یک جور تکیه کلامش شده ـ و ادامه ی حرف هایم را با اشتیاق گوش می دهد .  از فکر اینکه پسرم هیچگاه پدر بزرگش را ندید بیشتر نارحت می شوم . سعی می کنم به صحبت هایم ادامه ندهم . و زودتر او را به مدرسه رسانده و از شر این بغض لعنتی که گلویم را می فشارد راحت شوم .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۱۲
مهران مهرگان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">