کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

حسن آقا ! ماهی لیز نخوره ...

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۴۲ ب.ظ

  مهربان همسر ـ صفتی که شاید یک پنجم از لحظات عمرش شایسته ی خطاب به اوست ـ پیامک داده بود : « می تونی ماهی سفید و اشپل بخری ؟ هوس کردم ! » ... با خواندن همین جمله ی کوتاه موج سنگینی از افکار مغشوش به ذهنم هجوم آورد. سعی کردم چند تا از آن افکار به درد بخور را در ذهنم جمع و جور و مرتب کنم . خیلی زود به این نتیجه رسیدم که این درخواست کوچکی است که مهربان همسر داشته و باید به هر طریقی شده آن را اجابت کنم . چون به ذهنم وامانده ام بیشتر فشار آوردم برایم مسجل شد که قریب به دو سال است که سفره ی ما رنگ ماهی را به خود ندیده . برای شوهری که من باشم این اعتراف می توانست موجب سرافکندگی و شرم ساری شود و هیچ راه فراری نداشت .

  بعد از اینکه هوش و حواسم کمی جمع شد برای مزاح جواب دادم : « خانم محترم اشتباه گرفته اید اینجا کلانتریه ! ... » و منتظر جواب ماندم . اما به دلایلی نامعلوم مهربان همسر جوابی به پیامک ام نداد .

  ظهر از بد حادثه برای جیب خالی من و خوش اقبالی مهربان همسر با یکی از کسبه ی محل که در امر خرید و فروش ماهی است رو در رو شدم . باز از اقبال خوش او ماهی های درشت و تازه و بی عیب و نقصی همراه داشت که می گفت دیشب از شمال رسیده و باز تعریف و تمجید های کاسب محترم از مطاع اش که باعث شد جوگیر شده و دو تا از آن درشت ترین ها را که قیمت بالایی هم داشت سوا کنم . ناگفته نماند که از حسن انتخاب در پوست خود نمی گنجیدم .

  الان که آن هیجان احساسی فروکش کرده است می بینم سه روز از دستمزدم را بابت دو عدد ماهی پرداخت کرده ام و دود از کله ام بلند شده است . دوباره به جنگ امواجی که به ذهنم حمله ور شده اند می روم . به شکل ترحم انگیزی در حال غرق شدنم که فکر توجیه کننده ی احمقانه ای همچون تخته پاره ای در میان طوفان به دادم می رسد . پیش خودم می گویم : « عیب از قیمت ماهی ها نیست . دستمزد من اندک و ناچیز است . آنقدر اندک که قابل گفتن نیست . یعنی باید بیش از این گفت که دو سال است رنگ ماهی سفید را در سفره مان ندیده ایم .»

 * پ . ن : امیدوارم به حسن آقا بر نخورد . حسن آقا کلید ساز محل مان است .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۱۳
مهران مهرگان

نظرات  (۳)

برام ی سوال هست که شما قبل از شغل شریف مرغ فروشی چه مشغولیتی داشتید؟ البته اگر دوست داشتید پاسخ بدید.
پاسخ:
سلام کدخدا . البته که جواب می دم . من کی باشم رو حرف شما حرف بزنم .
از کار اداری ـ کارگزین ـ گرفته تا بازرسی جوش و هزار و یک کار دیگه . تا بالاخره شدیم کارگر مرغ فروشی . نه! اینکه فکر کنی عمر نوح دارم نه ! تازه اول چل چلیم ِ .
باآن نظر خصوصی تان هم سخت موافقم از ماست که بر ماست .
حالا یدونه ماهی میخریدی که زور فکر و خیالت کمتر بشه! اون تیکه ای هم که سطر اول به مهربان همسر انداختی هیچ جالب نبود ، اینکه یک پنجم عمرش مستحق این صفته!! بالاخره باید به همسری که شوهرش دو ساله ماهی تو سفرش نذاشته حق داد که همیشه هم مهربون و خوش اخلاق نباشه :/

در کل متاسفم... و توضیحش بماند... امشب حالم خوش نیست
پاسخ:
جو گرفتمون . ما اینجوریم دیگه . مهربان همسر چیزی بخواد دوبل می گیریم .

بلا دور باشه و سلامت باشید !
امیدوارم عمری به بلندای عمر نوح همراه با برکت و پیشرفت داشته باشید، مطالب و قلمتان دلنشین هست و در بعضی موارد اشتراکاتی با شما احساس می کنم، به امید روزی که به آنچه دوست دارید برسید.
پاسخ:
« داداش به سن من ـ عمر نوح ـ برسی، اما به درد من نرسی .»
شما لطف دارید . ممنونم که به این جا نظر لطف دارید .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">