این آغوش مادرت نیست !!!
جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ق.ظ
دوباره امروز مطرح کرد .
روی تختخواب دراز کشیده بودم. باد ملایم کولر از انتهای سالن تا اتاق خواب می رسید. او هم کنارم بود.به سمت راست غلتیدم و در آغوشم کشیدمش. حس آرامش خاصی به من می داد. همچون آغوش مادری به طفلی. اما با حرف هایش که نمی دانم از ته دل بود یا نه آتش به جانم ریخت .
ـ بیا از هم طلاق بگیریم. توافقی !
بغض گلویم را گرفت. سعی کردم صدای بغض آلود کودکی را بیرون بیاورم تا نفهمد که چقدر این کلمات عذابم می دهد. با همان کلمات بغض آلود کودک طرد شده گفتم :
ـ حالا که هیچ کس رو ندارم و با همه به خاطر تو قطع رابطه کردم تو هم به خاطر بی پولی و در آمد کم ام می خواهی بذاری بری ؟!
ـ دیگه خسته شدم ! جلوی همه ی دوست و آشناها خار و خفیف شدم . تا کی باید بی پولی تو رو تحمل کنم . دیگه نمی خوام اینطوری زندگی کنم ...
۹۴/۰۳/۲۹