کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

ذهن لعنتی حسابگر !

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۰۶ ب.ظ

   لعنتی! ...

  دفترچه را  به طرفم می گیرد و می گوید: « سی و سه هزار تومان ! » و سرد و بی تفاوت در حالیکه نیم خیز شده  برای دریافت پول ادامه می دهد : « قابلی نداره ! »

  توی دلم می گویم : « هشت هزار تومن بیشتراز یک روز حقوق ام ! این همه اختلاف از کجا ناشی می شه ؟ دکتر برای پانزده دقیقه و من بخت برگشته باید چیزی حدود ده دوازده ساعت برای این مبلغ کار کنم ... » 

  لعنت به من! این دیگر چه فکری است. همه ی معیار سنجش من شده این که هر خرید و هزینه ای را با حقوق روزانه ام مقایسه کنم. باید کمی به فکر همسر مریض ام باشم . باید دلداری اش داده و نشان بدهم که باکی از این هزینه ها ندارم.

  کنار همسرم روی صندلی پلاستکی آبی رنگ می نشینم و به چپ و راست رفتن های مدام منشی میانسال که از اتاقی به اتاق دیگر می رود خیره می شوم. هیچ صندلی خالی در اتاق انتظار وجود ندارد. مگر اینکه بیماری برای ویزیت از جایش برخیزد و کسی بتواند جای او را بگیرد.

  دوباره ذهن لعنتی می رود سراغ بازی ابداعی اش . تا این جا برای رادیولوژی از سینه یک روز حقوق،برای آزمایش ها هشت روز حقوق و ویزیت بیشتر از یک روز حقوق ام پریده . داروها و خدای ناکرده مراجعات بعدی مانده است ... صدای درب اتاق دکتر رشته ی افکارم را پاره می کند.مرد جوانی که دقایقی قبل داخل رفته بود خارج می شود و خطاب به منشی می گوید : « دکتر گفتند لطفن نوار قلب بگیرید ! » منشی سررسید آبی بزرگی را باز کرده چیزی یادداشت کرده و می گوید: « نوار قلب بیست و پنج هزار تومن می شه !»

  مرد جوان نسخه هایی که در دست دارد روی میز می گذارد و به زحمت کارت بانکی اش را که کمی تاخورده از یکی از جیب هایش بیرون می کشد و می گیرد سمت منشی و یک عدد چهار رقمی را زمزمه می کند. ذهن حسابگرم نهیب می زند : « لعنتی ! یک روز حقوق اش پرید ! »

  خانم منشی در حالیکه می رود نوار قلب مرد جوان را بگیرد مرا با اسم فامیل همسرم می خواند : « مریض بیرون اومد شما تشریف ببرید ! »

  با عجله « چشم! » می گویم و چشم می گردانم به سمت بیمارانی که اتاق را پر کرده اند. از اینکه نوبت مان شده احساس پیروزی می کنم . در افکار پیروزمندانه غرق ام که همسر نامهربان با آرنج به بازویم می کوبد و کنار گوشم با کنایه زمزمه می کند : « مواظب باش بغل دستی خودش رو به تو نماله ! ... » به سمت راستم نگاه می کنم . زن جوان آرایش کرده ای که گوشی هوشمندش را مقابل صورتش گرفته تنگ من نشسته است . بی اختیار کمی خودم را می کشم سمت چپ و با خود می گویم : « لعنتی !  پول گوشیش معادل صد روز حقوق منه ! ... »

   وارد اتاق که می شویم من دورتر می نشینم و همسر نزدیک دکتر. جواب سلام مان را می دهد و با انگشت شست و اشاره ی راست اش مشغول می شود. خوب که دقت می کنم می بینم انگشتانش از تراوش جوهر خودکار سیاه شده و مشغول پاک کردن آن ها است. کار پاک کردن که تمام می شود پاکت هایی را روی میز گذاشته ایم بر می دارد. عکس رادیولوژی را می چسباند سینه دیوار و چند نگاه کوتاه به آن که دنده ها و قفسه ی سینه همسر در آن نمایان است می اندازد و لحظه ای بعد عکس و نظریه رادیولوژیست و هر چه هماهش بود را دوباره فرو می کند درون پاکت بزرگ دم دستش. بلافاصله نتیجه ی آزمایش ها را ورق می زند و چند خطی با قلم مخصوص توی لب تابش وارد می کند.

 امهربان همسر طاقت نمی آورد و با نگرانی دلهره ای که از چشمهایش پیداست می پرسد: « آقای دکتر چطورند؟ نتیجه آزمایش ها  خوبه ؟  »
 ـ « الان خدمتتون عرض می کنم ؟ ... »

 دکتر داشت برای همسر توضیح می داد که خدا را شکر هیچ یک از گمان های او در مورد بیماری هایی که احتمال می داده درست نبوده و حدس می زند که یک مشکل پوستی باشد که با مراجعه به یک متخصص پوست برطرف شود ...

  و من پیش خودم فکر می کنم : « خدایا! این آقای دکتر در یک بعد از ظهر به اندازه یک ماه حقوق من در آمد دارد ...

  لعنت به من ! این چه فکری ست. کلافه شدم از دست این مقیاس خود ساخته ...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۰
مهران مهرگان

نظرات  (۱)

همه ما این حساب کتابها رو داریم. توی وبلاگ قناری معدن پوشک بچه اش شده معیار حساب کتابهاش و همه ما به نوعی...
خدا بزرگه. سلامتی که باشه بقیه مشکلات تحملش راحتتره دوست عزیز.
پاسخ:
بله ! محمدرضای عزیز خیلی خوب و با طنزی تلخ و شیرین و موجز پست هایش را می نویسد.
ببخشید پست ام طولانی شد و اسباب ملال .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">