کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

کارناوال رزیه

یادداشت های روزانه . در خواندن اراجیف بنده خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد . لطفن مراقب سلامت روانی خود باشید!

یادداشت هایی همراه با غرغر و شکوه و گلایه
... تب و هذیان
و جیغ و جادوی کلمات
و گاهی شادی هایی که این روزها دور از دسترس اند .
آدم های این جا آمیخته ای از تخیل و واقعیت اند .
گفته ها و شنیده ها و مشاهدات نویسنده که آن هذیانی که پیشتر گفتم روی بازتاب آن ها موثرند .

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۴۲ مطلب با موضوع «یادداشت روزانه» ثبت شده است

  دلم می خواهد برای یک شب سیر بخوابم. صبح دیر از خواب بیدار شوم. و در طول روز بی خوابی آزارم ندهد.

  امشب با خودم قرار گذاشته بودم مقدار بیشتری از رمانی را که در دست دارم بخوانم. اما زور خستگی بیشتر است و میل به خواب مرا به سوی رختخواب می کشاند.

  چقدر این سررسیدی که سجاد به من داده دوست داشتنی است و میل به نوشتن را در من دوچندان می کند. کاغذ کرم رنگ و مرغوبش حس خوبی در من ایجاد می کند و قلم خودنویس یوروپن کنار آن باز وسوسه انگیز است.

  چقدر سعی کردم که این دفتر را با نظم و ترتیب بیشتری سیاه و پر کنم و گاه قوه ی تخیل بیراهه می رود و نیاز است افسارش را گرفته و به راه بیاورم که این باعث کمی خط خوردگی در بعضی از صفحات شده است.

  مثل کودکی که اسباب بازی مورد علاقه اش را دیده باشد فعلن قید خواب را زده ام و نشسته به خاطره بازی ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۴
مهران مهرگان

   چند هفته ای است که در حال فکر کردن روی کار دوم هستم . کاری که در کنار مغازه داری انجام بدهم. یعنی یک کار تولیدی کوچک و جمع و جور که بشود در خانه و یک فضای مختصر انجامش داد. برای تامین هزینه ابزار و مواد و اولیه مشکل دارم. به چند بانک سر زدم ولی به در بسته خوردم . نه حساب پر و پیمانی داشته ام و نه گردش مالی به درد بخوری. هیچ مدرک بانک پسندی هم ندارم. برای همین موضوع گرفتن یک وام دو سه میلیونی شده مکافات. ناامید نیستم. چون این کاری را که در نظر دارم خیلی دوست دارم . و پیش از این انجامش داده ام. ابزارهایی را که در خانه ی پدری و گوشه کنار پخش بودند جمع کرده ام و دستی به سر و روی شان کشیده ام. امیدوارم حدااقل در سال نود و پنج این کارم سر و سامان گرفته باشد و حتی بتوانم از کار مرغ فروشی خلاص شده و لااقل صاحب یک هنری بشوم . به امید خدا !

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۰۸:۳۷
مهران مهرگان

  چند نفر به من زنگ زده اند و برای برگشتنم به مغازه واسطه شده اند.با آن شرایط کاری و آن حقوق اصلن دلم نمی خواهد کار کنم. صبح تا شب در مغازه باشی و به هیچ کار دیگری نتوانی برسی آزار دهنده است . نه زندگی ، نه تفریح . تامین مالی هم که نیستم . الان چند سالی که در این مغازه کار می کنم هنوز نتوانسته ام نیازهای خانه زندگی را درست و حسابی تامین کنم.

  دو روز از سرکار نرفتنم نگذشته که جناب همسر در این دو روز روزگارم را سیاه کرده است. از تهدید به جدایی گرفته الی آخر. خانم برای همه مشاور است و به ما که می رسد ... چه بگویم ؟! در این دو روز به خاطر بدهی ها و تنگنای مالی آب خوش از گلویم پایین نرفته و مدام در استرس آینده و سرنوشتی که در انتظارم است در تب و تابم و از طرفی هم نیش و کنایه های این زن .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۶
مهران مهرگان

  از همین امروز صبح شروع کردم. باید به فکر کار جدید باشم. اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که به موسسه ی کاریابی که نزدیک خانه بود سری بزنم. جلوی دفتر موسسه که رسیدم خلوت و سوت و کور بود. آقای شیک و مرتب کت و شلوارپوشی انتهای دفتر پشت کامپیوتر نشسته بود . بعد از احوالپرسی خیلی سریع  سر اصل موضوع رفتم. بنده ی خدا مِن مِنی کرد و سر رسیدی را باز کرد.و پرسید :چه کارهایی بلدی ؟

: همه کاری کردم. کلی از این شاخه به آن شاخه پریدم ...

: چند سالته ؟

جواب دادم : « چهل ».  با شنیدن چهل سال پس زد و دفتر را بست . 

: متاسفم برای این کار شرایط سنی تعریف کردن . معرفی کردنم بیهوده ست . قبول نمی کنن .

 وادامه داد که متولدین شصت و سه به بعد را می خواهند و این جا بود که حس پیری بیشتر به سراغم آمد و موهای سفید شده ام پیش چشانم مجسم شد.انگار برای مراجعه های بعدی باید مویی رنگ کنم و مثل ورزشکارها صغر سن بگیرم ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۰۹:۳۹
مهران مهرگان

 

   امروز صبح قضیه ای پیش آمد که اگر خدا بخواهد کار مرغ فروشی را می بوسم و می گذارم کنار. هنوز برای آینده ی کاریم تصمیمی نگرفته ام و این نامهربان همسر را نگران کرده. از صبح که با ناراحتی از مغازه آمدم بیرون، جواب تلفن های صاحب کارم را نداده ام. دیگر واقعن از وضعیتی که به مغازه حاکمِ حالم به هم می خورد و توان ادامه را ندارم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۲۳:۵۹
مهران مهرگان

   مطمئنم قبل از سفر موهای سرم را می تراشم و مثل یک بنـــده ی تقصیرکار راه می افتم به سمت بارگاه سلطان!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۶
مهران مهرگان

  دارم به این قضیه فکر می کنم که چطور می شود دل را به دریا زد و راه افتاد به سمت طوس. به سوی خراسان. یکی دو روزه رفت و برگشت. با یک کوله ی سبک. که نیاز نباشد شب درهتل و یا مسافرخانه ماند. شب تا صبح حرم بود و فردای آن روز برگشت.

  باید هزینه ی رفت و برگشت با اتوبوس را محاسبه کنم. خورد و خوراک را می شود یک جوری سر کرد.اصل قضیه طلبیدن آقاست. پول سفر و اراده اش هم مهیا می شود...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۶
مهران مهرگان

  این روزها پاک قاطی کرده ام. نمونه اش همین اسم وبلاگ. یک روزهایی نگاه سفیدتری داشتم و اسم " مهر و ماه " را برای آن انتخاب کرده بودم. اما رفته رفته توی این نزدیک به دو سالی که این جا هستم کار و بارم و به سبب آن احوالم دگرگون و رو به وخامت گذاشت. وهمین باعث شده نگاه ناامیدانه ای به آینده داشته باشم و در نتیجه نق بزنم و گله کنم و ... برای همین بهتر دیدم اسم اینجا را عوض کنم و بگذارم " کارناوال رزیه " . یعنی یک چیزی بر خلاف کارناوال شادی . کارناوالی که در همه جای دنیا به نوعی مرسوم است مگر این جا که انگار سال هاست خاک نرده پاشیده اند. و محکومیم به مرثیه سرایی ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۱
مهران مهرگان

   امشب ساعات زیادی صرف ولگردی توی فضای مجازی کردم . شب از نیمه گذشت و بعد این شاخه و آن شاخه پریدن های بسیار چیز دندان گیری نصیبم نشد. درد  کمر و زانوها و سوزش چشم حاصل این ساعات است و دریغ از کلمه ای و خطی که بتوان به عنوان مطلب پای این پست گذاشت.

  راستی مطلبی به یادم آمد. امروز نزد یکی از دوستان بودم . از من سوال کرد: هنوز توی مرغ فروشی هستی؟ جواب دادم : آره ! چی می شه کرد؟ توکه برای من یه کار خوب جور نکردی .

گفت : مهران جان تو الان تو سن و سالی نیستی که جایی بخوانت . باید به فکر کاسبی و شغل آزاد باشی .

  از همان موقع فکری شده ام که این چه بلایی بود سر خودم آوردم. اگر در شغل اولم می موندم و مهاجرت نمی کردم به زادگاهم با شرایط کاری که داشتم تا سال نود و شش بازنشسته می شدم . در حالیکه الان وضعیت نامشخصی دارم و آینده ام نامعلوم است ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۳
مهران مهرگان

   صبح سردی است. باران می بارد و در این گوشه ای که کز کرده ام

غم روی غم انباشته می شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۸:۲۷
مهران مهرگان